باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

23 دی 1393

سلام گل خانمم دوباره امشب بی خواب شده ام حیفم آمد حالا که بیخواب شدم وبلاگت را اپ نکنم کوچولوی مامان امروز صبح بردمت حمام . خیلی قشنگ داخل وانت نشستی . من تو را شستم. هم فیلم و هم عکس گرفتم ازت. چه ژستی گرفته بودی داخل حمام. فقط دوست داری باهات حرف بزنیم. مادر قربانت که همیشه آماده حرف زدن هستی و لبخند از لبت کنار نمیرود. هر روز داری شیرین تر از قبل میشوی و دلرباتر از قبل. امشب بابا روی پاهایش تورا خواب کرد. البته بعد از ظهر هم موفق به خواب کردنت نشدنم باز هم بابا خوابت کرد.  ناناز من عاشق بغله. تازگی ها  قشنگ گردنت را بالا میآوری به نشانه ی بغل کردن. بابا دستش را که زیرت میگذارد بدون این که بلندت کند خودت را میآوری بالا...
24 دی 1393

لحظات در پس هم میآیند و میروند

سلام عسل بانوی من طلا خانمم . از اینکه پس از مدتها تونستم بیام برات مطلب بزارم خوشحالم و از طرفی ناراحت چون برای نازدارم مطلب نزاشتم همش عذاب وجدان داشتم   البته یه سری مشکل هم این وسط داشتم مشکل اصلیم هم این بود که نمیتونستم عکسهای دوربین رو منتقل کنم هم اینکه الان که شما هرچی بزرگ تر میشی  شیطون تر میشی و دیگه نمیرسم بیام برات کامنت بزارم خوشگلم. دیگه امشب عزمم رو جزم کردم  که بیام اینجا  مامان از کجا شروع کنم بگم. همه چی خوب پیش میره مهم تر از همه اینکه  شما هر روز خانم تر از قبل میشی. حیف که لحظات به سرعت در حال گذره. دوست داشتم برای مدتی زمان وایمیستاد تا من بیشتر شمارو تو همین لحظات زیبا لمس کنم .وای که ...
23 دی 1393